دل نوشته هاي يك پسر ... |
|||
دو شنبه 12 مرداد 1394برچسب:, :: 20:9 :: نويسنده : امير محمد
دست هایت لطف باران را حکایت می کند
چشم تو پاکی دریا را روایت میکند روز روشن ناگهان شب می شود هنگام ظهر ابر و باد و ماه و خورشید و فلک خواهان تو بید مجنون می شود وقتی نگاهش میکنی خنده کردی،تلخْ شیرین شد وَ کوهْ عاقبت دور کن پروانه ها را از خودت، دق کرد گل علت از معلول ثابت می شود در فلسفه چشم هایم جز تو را اصلا نمی بینند و دل شعر هایم نذر ماندن در کنارت تا ابد بیت آخر...مختصر...دو...دوس...تت...لکنت زبان نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ نويسندگان |
|||
![]() |